سه نفس زکیه!
بسمه تعالی
داستانی را حضرت استاد جرجانی از حضرت آیتالله علوی گرگانی نقل فرمودند که به شرح زیر است: روزی میرفندرسک، شیخ بهاء و میرداماد در نزدیکی باغ وحشی بودند. شیری را دیدند که از باغ وحش فرار کرده بود و به سمت آنان میآمد. این سه هرکدام به یک کاری مشغول شدند؛ میرداماد به سجده رفت، میرفندرسک مشغول اوراد و اذکار شد و شیخ بهاء هم ایستاد ولی ترسید و رنگش پرید.
بعد مأموران آمدند و شیر را گرفتند و بردند.
از شیخ بهاء پرسیدند: چرا رنگتان پرید و ترسیدید ولی فرار نکردید؟
فرمود: چون شیر اگر سیر باشد با کسی کاری ندارد و من دیدم که شکم شیر سیر است؛ اما بر اساس طبع بشری ترسیدم.
از میرداماد پرسیدند: چرا به سجده رفتید؟
فرمود: چون من سید هستم و شیر و سایر حیوانات درنده به اولاد زهرا سلام الله علیها کاری ندارند.
از میرفندرسک پرسیدند: شما چرا مشغول اذکار و اوراد شدید؟
فرمود: من با این کار شیر را رام و تسخیر کردم!
آن گاه آیت الله علوی گرگانی فرمود: آن انفاس زکیه کجا رفت؟!