بسمه تعالی
داستانی را حضرت استاد جرجانی از حضرت آیتالله علوی گرگانی نقل فرمودند که به شرح زیر است: روزی میرفندرسک، شیخ بهاء و میرداماد در نزدیکی باغ وحشی بودند. شیری را دیدند که از باغ وحش فرار کرده بود و به سمت آنان میآمد. این سه هرکدام به یک کاری مشغول شدند؛ میرداماد به سجده رفت، میرفندرسک مشغول اوراد و اذکار شد و شیخ بهاء هم ایستاد ولی ترسید و رنگش پرید.