نقل کردهاند: عارفی بردهای خرید. سؤال کرد از بردهاش که اسمت چیست؟ برده گفت: من اسمی ندارم هر چه بنامی. پرسید: شغلت چیست؟ گفت: هر چه تو امر کنی. پرسید: چه میخوری؟ گفت: هر چه به من بخورانی(بدهی بخورم)پرسید: چه میپوشی؟ گفت: هر چه به من بپوشانی. عارف گفت: مگر تو انسان نیستی؟ برده گفت: چرا. گفت: پس چرا اختیار نداری؟ چیزی نمیگویی؟ برده گفت: آقا! من بنده و عبد هستم. شما مولا و صاحب منی. بنده در مقابل مولا اختیاری ندارد. خدا شاهد است اگر بیست و چهار ساعت اینگونه در مقابل خدا و پیغمبر بندگی کنیم بار هفتاد سال را بسته ایم. این عارف گریه کرد و اشک ریخت و گفت: ای وای بر من این عبد مجازی من است و من مولای مجازی اویم. اینگونه در مقابل من تسلیم است. پس وای به حال من که در مقابل خدا و مولای حقیقی خودم این گونه نیستم.